جدول جو
جدول جو

معنی نمک شور - جستجوی لغت در جدول جو

نمک شور
ظرف مخصوص آب نمک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمک گیر
تصویر نمک گیر
کسی که نان ونمک دیگری را بخورد و موظف به رعایت حق نان ونمک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمک خوار
تصویر نمک خوار
آنکه نان ونمک کسی را خورده
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی گوشت یا چیز دیگر که آن را در نمک خوابانده و با نمک پرورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مَ)
ناسپاسی. کافرنعمتی. کفران نعمت. حق ناشناسی
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
نام یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان چاه بهار و همچنین نام قصبۀ مرکز بخش است. در شمال چاه بهار واقع شده و حدود آن به شرح زیر است:از طرف شمال به بمپور از شهرستان ایرانشهر، از مشرق به بخش قصرقند، از جنوب به بخش مرکزی چاه بهار و دهستان کنارک، از مغرب به بخش کهنوج از شهرستان جیرفت. منطقه ای کوهستانی و گرمسیر است. آب قراء بخش از قنوات و رودخانه و چشمه تأمین می شود. این بخش دارای دو رودخانه است: اول رودخانه گه که از ارتفاعات نیک شهر و هیچان سرچشمه گرفته پس از مشروب نمودن آبادیهای اطراف خود وارد دهستان کنارک می شود، رود خانه مذکور از نیکوجهان که گذشت خشک و بی آب است. دوم رود خانه راپچ، این رودخانه از ارتفاعات فنوج بخش بمپور و بنت سرچشمه گرفته پس از مشروب نمودن آبادیهای اطراف خود وارد دهستان کنارک شده در خورکالک به دریا می ریزد.
بخش نیک شهر جزو شهرستان چاه بهار است و از دو دهستان به شرح زیر تشکیل شده است. 1- دهستان بنت دارای 33 آبادی و 7500 نفر جمعیت. 2- دهستان نیک شهر دارای 54 آبادی و 10500 نفر جمعیت.
جمع قراء بخش 87 قطعه و جمعیت آن ها 18000 نفر است. مرکز بخش قصبۀ نیک شهر است که نام قدیم آن گه بوده. جادۀ ایرانشهر به چاه بهار از قصبۀنیک شهر و تقریباً از وسط بخش می گذرد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
پرشیر، بسیار شیرده، که شیر فراوان دهد:
ترف عدو ترش نشود زآنکه بخت او
گاوی است نیک شیر ولیکن لگدزن است،
انوری
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نمک ریز. نمک افشان. که نمک فروریزد.
- نمک بار شدن، گریان شدن. اشک فروریختن. نمک انگیز شدن:
چو ابر از شوربختی شد نمک بار
دل از شیرین شورانگیز بردار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نمک پرورده. نمک پرورد، نوکر و خدمتکار. (ناظم الاطباء). رجوع به نمک پرورده شود، نمک آلوده. (آنندراج). نمک آلود. به نمک آغشته:
دل است اینکه زخمش نمک پرور است
دل است اینکه زهرش پر از شکّر است.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
آنکه نان و نمک کسی را می خورد. (ناظم الاطباء). نمک خواره. نمک پرور. نمک پرورد. تحت تکفل، دو یا چند تن که با هم نان و نمک خورده باشند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
خوش نمک. بانمک. کمی شور، ملیح. باملاحت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
زمین شور که در آن نمک فراوان باشد. (ناظم الاطباء). شورستان. مملحه. ملاّحه. نمکسار. (یادداشت مؤلف). شوره زار. (فرهنگ فارسی معین) :
چون بیابان سوخته رویش ز اشک شور گرم
چون به تابستان نمک زار بیابان آمده.
خاقانی.
گر نمک زاری شود گیتی به جاست
با جراحت های خندان می روم.
طالب (از آنندراج).
نروید سبزه در هر جا نمک زاری است حیرانم
که خط چون سبز و خرم می کند لعل لب او را.
کلیم (از آنندراج).
، کان و معدن نمک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
هرچیزی را گویند که بر آن نمک پاشیده باشند عموماً. (برهان قاطع) (آنندراج). نمک سوده، گوشت قدید و کباب گوشت قدید را گویند خصوصاً. (برهان قاطع) (آنندراج). گوشت خشک کردۀ نمک پاشیده برای نگاه داشتن. (فرهنگ خطی). گوشت که شرحه شرحه کنند و بر آن نمک و ابازیر پاشند. (یادداشت مؤلف). گوشت کهنه و خشکیده و نمک زده. مقابل گوشت تر و تازه:
نداری نمک سودو هیزم نه نان
نه شب دوک ریسی همی چون زنان.
فردوسی.
نماندم نمک سود و هیزم نه جو
نه چیزی پدید است تا جو درو.
فردوسی.
و دایه را باید از نمک سود وغذاهای بد پرهیز کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گوشت نمک سود گرم و خشک باشد به سبب نمک و دیر گوارد. (ذخیرۀخوارزمشاهی).
ما که از دست روح قوت خوریم
کی نمک سود عنکبوت خوریم.
سنائی.
بسا تشنه که بر پندار بهبود
فریب شوره ای کردش نمک سود.
نظامی.
کبابی باید این خوان را نمک سود
مگس در پای پیلان کی کند سود.
نظامی.
چو مستی مرد را بر سر زنددود
کبابش خواه تر خواهی نمک سود.
نظامی.
- نمک سود کردن، نمک پاشیدن. نمک زدن. (ناظم الاطباء). به نمک آغشتن. در نمک خواباندن. در نمک پروردن
لغت نامه دهخدا
(شَهَْ وَ پَرْ وَ)
در نمک سخت شده: ماهی نمک سوز.
- نمک سوز کردن، در نمک سخت کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
اشک تلخ. اشک نیم شور. اشک غم:
ز اشک نیم شورحسرت آلود
نمک گیر مذاق دیده محمود.
زلالی (از آنندراج).
و رجوع به اشک تلخ شود، کسی را شاکی یافتن. (اقرب الموارد) ، به گله آوردن و افزودن اذیت و گلۀ کسی را. (منتهی الارب). افزودن بر اذیت و شکایت کسی. (اقرب الموارد). به گله آوردن. (تاج المصادر بیهقی). به شکایت آوردن. (زوزنی) ، دور کردن گله و اذیت کسی. (منتهی الارب). گله زایل کردن. (زوزنی) (تاج المصادر). از اضداد است. (اقرب الموارد) ، بیمار یافتن کسی را. (منتهی الارب) ، گرفتن چیزی از دیگری برای کسی جهت خشنود کردن وی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شاخ برآوردن درخت. یقال: اشکأت الشجره بغصونها، ای اخرجتها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
ناسپاس. کافرنعمت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جامه و پارچه ای که یک بار شسته شده.
- یک شور پوشیدن جامه، جامه که واگردان ندارد. پوشیده و عوض نکردن جامه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
دهی است از دهستان کزاز پائین بخش سربند شهرستان اراک، در 18هزارگزی شمال شرقی آستانه واقع است و 2232 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن و کشمش و چغندر قند و بادام، شغل مردمش زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
آنکه با نان و نمک و هزینه دیگری تربیت یافته: علی قلی خان شاملو... نمک پرورده آن خاندان (محمد میرزا) بود
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نان و نمک کسی را خورده باشد کسی که نان و نمک دیگری را خورده، دو یا چند تن که با هم نان و نمک خورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک زار
تصویر نمک زار
جایی که درآن نمک بسیار است شوره زار، معدن نمک
فرهنگ لغت هوشیار
نمکزار: سگ نفس تو اندر زندگانی برونست از نمکسار معانی. (اسرارنامه عطار. چا. دکترگوهرین ص 76)
فرهنگ لغت هوشیار
نمک سوده: ما که از دست روح قوت خوریم کی نمک سودعنکبوت خوریم ک (حدیقه. مد. 369)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که مقدر کمی از چیزی را بچشد تا اندازه نمک آنرا تعیین کند، آنکه موظف برعایت حق نان و نمک خوردن است، نمک بحرامی که مجازات ناسپاسی خود را دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک زار
تصویر نمک زار
((نَ مَ))
جایی که در آن نمک بسیار است، شوره زار، معدن نمک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمک سود
تصویر نمک سود
گوشت یا هر چیز دیگر که آن را در نمک خوابانده باشند
فرهنگ فارسی معین
نمکدار، نمک زده، نمکین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شستن برنج و امثال آن به نوعی که ریگ های موجود در آن خارج شود
فرهنگ گویش مازندرانی
آب نمک
فرهنگ گویش مازندرانی